شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

لمس شعر

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

این شعر هم به افتخار آتش نشانان پلاسکو . خانه ام آتش گرفته است

+ یک شعر به افتخار آتش نشان های عزیزی که در ساختمان پلاسکو جان خود را از دست دادند ...


خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

هر طرف می‌سوزد این آتش

پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود

من به هر سو می‌دوم گریان


مهدی اخوان ثالث


برای خواندن ادامه ی این شعر زیبا به ادامه ی مطلب برید...

خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

هر طرف می‌سوزد این آتش

پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود

من به هر سو می‌دوم گریان

در لهیب آتش پر دود

وز میان خنده‌هایم تلخ

و خروش گریه‌ام ناشاد

از درون خستهٔ سوزان

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم

همچنان می‌سوزد این آتش

نقش‌هایی را که من بستم به خون دل

بر سر و چشم در و دیوار

در شب رسوای بی ساحل

وای بر من، سوزد و سوزد

غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری

در دهان گود گلدان‌ها

روزهای سخت بیماری

از فراز بامهاشان، شاد

دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب

بر من آتش به جان ناظر

در پناه این مشبک شب

من به هر سو می‌دوم

گریان ازین بیداد

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

و آنچه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول

این طرف را می‌کنم خاموش

وز لهیب آن روم از هوش

ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود

تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود

خفته‌اند این مهربان همسای‌گانم شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

مهدی اخوان ثالث

غروب

در غروب دلتنگی

آهسته بیا

این کوچه های تنگ

مردمانش ، تنگ نظرند

یک شعر از حسین حیدری

بودم و… هستم و… شاید که نباشم دیگر…!

بی تو بودن شده دردی ز عذابی بدتر…

“روسری سر کن و نگذار که در حومه ی شهر؛ مردگان شایعه سازند، به پا شد محشر…!”

از منِ عاشقِ دیوانه چرا دل کندی؟ چه کسی از منِ بیچاره تو دیدی بهتر؟

حسین حیدری


بودم و…
هستم و…
شاید که نباشم دیگر…!

بی تو بودن شده دردی ز عذابی بدتر…

“روسری سر کن و نگذار که در حومه ی شهر؛
مردگان شایعه سازند، به پا شد محشر…!”

از منِ عاشقِ دیوانه چرا دل کندی؟
چه کسی از منِ بیچاره تو دیدی بهتر؟

حیف از این من که برایت دلِ خود سوزاندم…
حال، عشقی تو به جز من بِفِشاری در بر…

یاد داری که تو گفتی گلِ خوشبویِ توام؟
حال، دیگر شده این گل ز فراقت پرپر…

زخمِ دشمن به خدا نیست برایم دردی…
غمِ تو زخمِ عمیقی زده همچون خنجر…!

تو کمی شرم نکردی که دلم گیرِ تو است؟
شده این آه و فغانم قفسی در حنجر…

کی شود فکرِ تو از ذهنِ خودم پاک کنم؟
حیف، اَز آن همه رویا که سپردم در سر…!

شاعر: حسین حیدری (رهگذر)

زندگی ....

شاید آن روز که سهراب نوشت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد….

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت….

باید اینطور نوشت:

هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک ویاس!

زندگی اجباریست!

زندگی در گرو خاطره هاست!

خاطره در گرو فاصله هاست!

فاصله تلخ ترین خاطره هاست!!!

شکفتن گل رز صورتی قطره آبی

لبخند

لبخنـد تو

تمام تعـادل شهر را بهم می زند؛

تـو بخـند. . .

من شهر را دوبـاره می سازم.......


(ناشناس)




حسین حیدری

در این کاشانه جفتی دارکوب است


دگر خورشید در حال غروب است


به گوش آسمان با خنده شب گفت:


ستاره با قمر رقاص خوب است



حسین حیدری(قلندرماماهانی)

نیما یوشیج/میتراود مهتاب


میتراود مهتاب


میدرخشد شبتاب


نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک


غم این خفته ی چند


خواب در چشم ترم میشکند





برای خواندن ادامه ی این شعر زیبا روی ادامه ی مطلب کلیک کنید ...

میتراود مهتاب

میدرخشد شبتاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته ی چند

خواب در چشم ترم میشکند

نگران با من استاده سحر

صبح میخواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفر میشکند

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا!به برم میشکند

دستها می سایم

تا دری بگشایم

بر عبث می پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته شان

بر سرم می شکند

نیما یوشیج

عشق کویر

عشق را باید از کویر آموخت

که به عشق خورشید

از دریا شدن گذشت ....


Broken heart (5)

شاخه

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است

عکس متحرک جالب و دیدنی از طبیعت
برای ادامه ی این شعر زیبا از کاظم بهمنی به ادامه ی مطلب بروید ...

شاخـه را محکـم گـرفـتـن این زمان بی­‌فایده است

بـرگ می­‌ریـزد، ستـیـزش بـا خـزان بی­‌فایده است


بـاز می­‌پرسی چـه شـد که عاشق جبـرت شـدم

در دل طـوفـان کـه بـاشی بـادبــان بی­‌فایده است


بــال وقتی بـشـکـنـد از کــوچ هـم بـایـد گــذشـت

دسـت و پـا وقـتـی نـبـاشـد نردبان بی­‌فایده است


تـا تـو بــوی زلف­ها را مـی­‌فـرسـتـی بـا نـسـیــم

سعی من در سر به­زیری بی­‌گمان بی­‌فایده است


تـیــر از جـایی کـه فـکــرش را نمی‌­کــردم رسـیــد

دوری از آن دلــبـــر ابـــرو کـــمـــان بی­‌فایده است


در مـن ِ عـاشـق تــوان ِ ذره­ای پـرهــیـــز نـیـسـت

پـرت کـن مـا را بـه دوزخ،امـتـحــان بی­‌فایده است


از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــه­‌انـد

حرف موسی را نمی‌­فهمد شبـان،بی­‌فایده است


مــن بــه دنــبـــال خــدایـی کـه بــســوزانــد مـــرا

همـچنـان می­‌گردم امـا همـچنـان بی­‌فایده اسـت

"کاظم بهـمنی"

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

کاظم بهمنی


اس ام اس های عاشقانه زیبا


1
2